گفتگوی تبیان با دکتر سید یحیی یثربی ریاست دانشگاه کردستان و استا
گفتگوی تبیان با دکتر سید یحیی یثربی ریاست دانشگاه کردستان و استاد فلسفه در دانشگاه تبریز<\/h1>
پیرامون رابطه ی فلسفه با علم،دین و اجتماع
1374مورخ قسمت اول<\/h1>
تبیان: پیرامون ارزش و قیمت فلسفه برای خوانندگان توضیحاتی بفرمایید.
جواب: از آنجائیکه نام فلسفه خارجی و یک کلمه ی یونانی است شاید برای مردم و آنهائیکه اهل فن نیستند زیاد مفهوم نباشد و کارائیش مجهول باشد و ندانند که فلسفه به چه دردی می خورد.فلسفه در حقیقت به معنی دانائی است،اما نه هر دانایی،نوعی دانایی برتر و این نام از آن روز بر این قسمت از دانش بشری انتخاب شد که سقراط گفت:مرا دانشمند منامید،بلکه علاقمند به دانش بنامید.این در میان بزرگان همیشه رسم است به عنوان تواضع می گویند من مثلأ عارف نیستم ولی علاقمند به عرفان هستم.یک مصرح عربی است که می گوید:"احب الصالحین ولست منهم"یعنی نیکان و صالحان را دوست دارم ولی خود جزو آنها نیستم.سقراط می گفت به من بگویید فیلاسوفیا یعنی دوست دار حکمت نه حکیم.<\/h1>
بعضی ها معتقدند که این کلام سقراط یک مقدار هم جنبه ی طنزی دارد،به سوفسطائیان آن زمان که تقریبأجو را در اختیار داشتند و اینها خودشان را دانشمند و محقق می نامیدند و سقراط شاید خواسته خودش را از آنها جدا کند؛نخواسته همان عنوانی که روی آنها بوده این عنوان روی سقراط هم باشد،برای خودش عنوان جالبی درست کرده که من از شما نیستم،من از این تیپ نیستم،من را بگویید دوستدار دانش.
فلسفه چنانکه عرض کردم دانائی است و ارزش دانائی در زندگی انسان بر کسی پوشیده نیست.اما چنانکه قبلأ اشاره کردم فلسفه هر دانائی را در بر نمی گیرد بلکه نوعی دانائی برتر است.ببینید دانش در یک حدی بین انسان و حیوان مشترک است،مثلأیک انعکاس فیزیکی از جهان در قوای ادراکی ما و حیوان هست.ولی انسان با این خاصیت ممتاز است که ادراکش را از جهان می تواند تنظیم کند،جمع بندی کند به صورت قانون و به صورت کلی در بیاورد.یک حیوان ممکن است ،هزار بار از آب داغی یا از آتشی آسیب ببیند،ولی به این قانون نمی رسد که آتش می سوزاند.
حیوان حوادث زیادی می بیند ولی آنها را جمع بندی نمی کند ولی انسان به این می رسد که جهان فانی است ، آیا آغاز دارد یا ندارد؟.این گونه اندیشه ویژگی مهم انسان است و لذا از دیر باز از روزی که ما فلسفه را داشته ایم ،در تعریف انسان گفته انسان جانداری است کلی اندیش.قانون اندیش.ناطق ترجمه تعبیری است از یونان که به معنی حرف زدن نیست بلکه به معنی موجودی است که می تواند قانون بیاندیشد و قانون شناس باشد.این خاصیت انسان است.انسان با این خاصیت با این جهان برخورد می کند.خوب طبیعی است یک سری مسائل جزئی را کشف کند مانند این که آتش گرم می کند، آب سرد می کند،زمستان باید لباس گرم بپوشیم،تابستان لباس نازکتر و سبک تر بپوشیم مثلأ:گندم را کشف می کند به عنوان مواد خوراکی خودش و همین طور کشفیات مختلفش در علوم و فنون مختلف که الان دارد روز به روز به طرف تکامل می رود ،این یک حوزه از کارکرد فکری انسان است که الان به آن می گویند حوزه ی علوم،علوم تجربی ، یک حوزه دیگر از کارکرد انسان است انسان فوق اینها است.یعنی:انسان تنها به این قناعت نمی کند که وسایل خورد و خواب و زندگی و نیازهای معمولیش را برطرف کند،بلکه یک موجودی است که روی کل هستی می اندیشد:هستی چیست؟به قول خواجه شیراز:
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش؟زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست.
و به قول مولوی :روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم.
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمائی وطنم.
این سؤالها ،سؤالهای مهم بشرند زمین و زمان را در اختیار یک انسان بگذار باز هم این پرسشها برای او مهم اند.اگر کسی نان ندارد نان برایش هدف است،ولی یک نفر اگر نان داشت ،آب داشت،زندگی داشت.
ساختمان و ماشین و همه چیز را در حد عالی داشت ،باز هم اگر به این سؤالاتش پاسخ نداشته باشد راحت نخواهد بود.در احوالات شمس آمده که پدرش او را می دید که خیلی دلگیر است.می گفت بچه آبت نیست؟نانت نیست؟چرا ناراحتی؟او می گفت کاش نه آب داشتم نه نان داشتم نه جامه داشتم و کاش همه ی اینها را که دارم،از من می گرفتند ولی به سؤالات من جواب می دادند،من سؤالاتی دارم که تا به پاسخ آنها نرسم هرگز آرام نمی نشینم،و آرام نمی خورم و آرام نمی خوابم.این مختص به یک انسان غربی و یا شرقی نیست و اختصاص به انسان یک عصر هم ندارد.همیشه انسانها این سؤالها را داشته اند و خواهند داشت.فلسفه در یک کلام یک تلاش بشری است برای پاسخ دادن به این گونه پرسشها یعنی:به سؤالات اصلی انسان درباره ی هستی و قوانین حاکم بر کل نظام هستی.این تعریف ساده فلسفه است. ما دیگر از آن تعریفاتی که در همه ی کتاب های فلسفه هست که فلسفه بحث از وجود بماهو وجود،و یا موجود بماهو موجود می کند صرف نظر می کنیم.فلسفه به طور کلی تلاش بشر است برای یافتن پاسخ به پرسشهای اصلی و بنیادی و فراگیرش،درباره ی هستی و قوانین حاکم بر هستی.به طور مطلق.حالا میزان موفقیت در این کار تا چه حد است محل بحث است.اما از آنجائیکه کار،کار بزرگی است،نباید انتظار داشت که نتیجه ی نهایی بزودی به دست آید.به هر حال در راه این کار بزرگ تلاش کردن ارزش دارد که:"کوشش بیهوده به از خفتگی"مولوی اشاره ای دارد به داستان زندانی شدن حضرت یوسف (ع) و در خانه ذلیخا و تلاشش برای رهایی و از آنجا گریزی میزند به تلاش معرفتی انسان که:
گر چه رخنه نیست عالم را پدید لیک یوسف وار می باید دوید.
گرچه عالم همه درهایش ظاهرأ به روی ما بسته است،و هستی همچون رازی نهفته به نظر می رسد اما هرگز انسان به صلاح خود ندیده و نخواهد دید که در راه کشف این راز بزرگ کوتاهی بکند،اما ثمره تلاشش تا حال چه بود؟ این دیگر بستگی دارد به امکانات محدود بشری و بزرگی مسأله و ارزیابی ما از محصول این تلاشها.
تبیان: فلسفه چیست و این دانش از چه زمانی به عنوان یک علم شناخته شده است؟
جواب: ظاهرأ سؤال اول شما این بوده که فایده فلسفه چیست پس بنابراین در سؤال اول هم فلسفه چیست را من جواب دادم و هم ارزش فلسفه را توضیح دادم.اما این سؤال را که فرمودید من یک نکته دیگر را در این باره به شما عرض می کنم:این که فلسفه چه ارزشی دارد؟از قدیم مطرح بود عده ای می گویند فکر نان کن که خربزه آب است.یعنی:ما باید دنبال چیزی باشیم که آبی و نانی داشته باشد.خوب ما با فیزیک مشکلات مادیمان را حل می کنیم،با شیمی مشکلات مادیمان را حل می کنیم . با این علوم از مرحله پیاده روی به مرحله هواپیما سواری می رسیم.ما از چراغ روغنی های قدیم رسیدیم به لامپ و لوستر و امثال اینها.خوب اینها برای مردم محسوس اند. هیچکس فیزیک و شیمی وضعیت و فن جدید یا قدیم را زیر سؤال نمی برد که فایده اش چیست؟ولی فلسفه را همه می پرسند که فایده اش چیست؟ارسطو این را در متافیزیک مطرح کرده است. من متأسفم که بزرگان ما قبلأ این متن را نداشته اند چون متن یونانی است و به زبانهای خارجی هم ترجمه شده بود ولی غالبأ در حوزه ها،زبان خارجی نمی دانسته ایم و از این متن بی خبر بودیم،مثلأ:حتی مرحوم علامه طباطبایی از این متافیزیک ،بوسیله ترجمه های قرن سوم هجری خبر داشت ولی این متن هفت هشت سال است که از اصل یونانی است به وسیله آقای دکتر شریف خراسانی ترجمه شده و در تهران به چاپ رسیده است.در این کتاب ارسطو خود این نکته را مطرح کرده که بشر به دنبال دانش برود برای نتیجه اش می رود که ببیند برای زندگی او نتیجه ای دارد یا خیر؟اما از فلسفه نباید این انتظار را داشته باشیم که مشکلات روز مره زندگی ما را حل کند ،بلکه ما می خواهیم با کوشش فلسفی راز جهان را کشف کنیم زندگی مادی می گذرد و اگر کشف هم نکنیم می گذرد.<\/h1>
حیوانات جهان در این فکر نیستند زندگی هم می کنند!
ارسطو می گوید :پس نمی شود گفت که این دانش ،دانش بشری است،چون بشر یک موجود ناقص است که همیشه به دنبال رفع حوائج خودش است پس نباید به دنبال این دانش برود.
بنابرابن ،این دانش ،دانشی است در شأن خدایان که برتر از نیازهای روزمره اند و یک شوخی هم کرده و گفته خدایان غیورند و کسی که به قلمرو آنها تعدی کند،سرکوبش می کنند.این را از یک شاعر نقل کرده بعد گفته ما نباید حرف شاعران را زیاد جدی بگیریم ،ما باید کار خودمان را بکنیم!برای تذکر به علاقمندان
فلسفه،این دو نکته را داشته باشید در حوزه های ما هم از قدیم یک نوع شایعه بوده که اهل فلسفه زیاد خوشبخت نیست!فقها و علمای دین همیشه با عزت و حرمت زندگی کرده اند ولی اهل فلسفه همیشه در سختی و رنج بسر برده اند.بنابراین موضوع فلاسفه ریشه در متافیزیک ارسطو دارد و شایعه جدید نیست و البته این حرف جنبه علمی ندارد.نکته دوم که جنبه علمی دارد آن است که چرا فلسفه را الهیات می نامند؟این را ابن سینا ،ملاصدرا و همه دانشمندان ما این جور فهمیده اند که چون در فلسفه از خداوند بحث می شود به خاطر این الهیات نامیده می شود و خودشان هم این اشکال را می کردند که بحث خداشناسی جزئی از فلسفه است و همه فلسفه نیست،پس چرا همه را الهیات نامیده اند آیا از باب تسمیه کل به اسم جزء است؟هیچ بعید نمی دانم که این اسم را از متافیزیک ارسطو و ترجمه های قدیم آن گرفته باشند.از آنجا که ارسطو گفته این علم در شأن خدایان است و یک علم الهی است نه علم بشری،یعنی عنوان الهی را برای این علم ،از متافیزیک ارسطو گرفته اند.آن را الهی می نامیم چون دنبال ایده ها و آرمانهای والایی است که فوق مسائل روزمره زندگی انسان است و پیگیری چنین مسائلی در شأن خدایان است و لااقل در شأن انسانهای خداگونه است.ما از افراد عادی انتظار نداریم که زیاد این مسائل را جدی بگیرند.اگر چه آنها نیز نسبت به این مسائل بی تفاوت نیستند.چون هر انسان بی سوادی هم برای خود فلسفه ای دارد گر چه فلسفه اش ترکیبی است از معتقدات آباء و اجدادی اش.
پس تا اینجا این نکته ها را دانستیم که فلسفه چیست؟و فایده فلسفه چیست؟ بعلاوه این دو نکته جهت یادآوری بد نیست-مخصوصأ برای اهل فلسفه-اما مطلب یعدی این که فلسفه از کی آغاز شده است؟با آن تعریفی که من عرض کردم ،جواب این سؤال خود به خود روشن است.چون ویژگی انسان این است که دنبال کلی یابی و قانون یابی باشد پس بی تردید از روزی که انسان به معنی رسمی کلمه در روی زمین پدید آمده است ،حالا پیدایش او به صورتی بوده که در متون مذهبی آمده یا به صورت تکاملی که بعضی از ماتریالیستها مطرح می کنند،ما کاری نداریم ،ولی از روزی که ما از هر طریق در روی کره زمین انسان داشته ایم بی تردید نوعی از تفکر فلسفی با او همراه بوده است. همان انسانهای اولیه هم به قصد شناخت به جهان نگاه کرده اند .که این سقف بلند چیست؟این زمین چیست؟این کوهها و این موجودات روی زمین از کجا آمده و به کجا می روند و برای چه آمده اند؟پس پیدایش فلسفه همراه با پیدایش انسان است.اما فلسفه بصورت تدوین شده به صورت رنگ فلسفی محض اش باید بگویم که از یونان آمده از حدود 2500 سال پیش ،از زمان سقراط و افلاطون و کمی هم جلوتر از آنها .ما فلسفه مدون را با
عنوان رسمی فلسفه از حدود 2500 سال پیش در دست داریم،ولی تفکرات فلسفی به صورت ترکیبی از تعالیم دینی ،سابقه اش خیلی بیش از 2500 سال است شاید بیش از 6یا 7 هزار سال پیش در سرزمین هند و ایران باستان و یونان تفکرات فلسفی وجود داشته است.
تبیان:فلسفه به صورت مدون از یونان بر آمده موقعی که فلسفه به صورت مدون و کتابی در آمده و تنظیم شد مسائل چقدر بوده یعنی در حدود چند تا مسأله داشت؟ اینها به چه مقدار از این نیازها و سؤالهای بشری پاسخ داده اند؟
جواب:در اینجا اول باید یک نکته را توضیح دهیم و آن اینکه تکیه فلسفه بر قوای ادراکی انسان است وبس.برایش نه جغرافیا مطرح است نه دین نه مذهب.همانطور که گفتیم فلسفه یک تلاش انسانی است برای کشف اسرار هستی.این تلاش به هر حال از جائی شروع می شود.از هر جائی که انسان پیدا شود.مثل ریاضیات که یک تلاش بشری است،حالا اول چینی ها شروع کردند یا یونانی ها یا هندی ها،مهم نیست.هر جا اول آغاز می شد،جاهای دیگر هم از آنجا می گرفتند و یا خودشان جداگانه آغاز به کار می کردند.به هر حال فلسفه یا ریاضیات محصول فکر بشرند و فکر بشر چنانکه چنین بوده در یونان هم بوده است.منتهی تدوین فلسفه به صورت رسمی از افتخارات یونانیان است.ما این را انکار نمی کنیم.اما اینکه بعضی ها معتقدند بر آنچه یونانی ها آورده اند دیگرا ن چیزی نیافزوده اند مطلبی است که باید بررسی شود.در حوزه فلسفی ما این سؤال مطرح است که آیا ما غیر از فلسفه یونانی ها خودمان چیزی داریم یا نداریم؟در مورد اینکه یونانی ها خیلی کار کردند جای انکار نیست،ابن سینا در مورد منطق می گوید شما نگاه کنید ببینید بر چیزی که این مرد بزرگ (ارسطو) آورده کسی توانسته چیزی بیافزاید؟ در مورد فلسفه هم وقتی که آدم { متافیزیک }ارسطو را می خواند واقعأ می بیند دریایی از مطلب است.اما مسلمأ دانشمندان اسلامی و دانشمندان اروپایی بسیاری از مسائل را خودشان ابداع کرده اند و بر میراث یونانیان افزوده اند.غربیان در معرفت شناسی و فلسفه علم و منطق جدید کار کرده و مسائل جدیدی مطرح کرده اند.<\/h1>
در جهان اسلام هم ما در تصوفمان از افلاطونیان یونان متأثریم ،ولی خودمان هم خیلی کار کرده ایم .در فلسفه مان از آنها متأثریم ولی خودمان هم خیلی کار کرده ایم.منتهی حدود این کار را مشخص کردن یک مقدار مشکل است.اولأ چنان که عرض کردم تا این اواخر ما منبع دقیقی بر خلاف اروپایی ها از فلسفه یونان در دست نداشتیم،تا درست ارزیابی کنیم.در آثار مرحوم مطهری لیست مسائلی را می بینیم که اینها به عنوان ابتکارات فلسفه اسلام مطرح شده اند.مثلأ :از جمله زیادت وجود بر ماهیت.ولی یکی از دوستان که الان دکتر فلسفه هستند در دوران دانشجویی اش به من گفت:فلانی من همین مطلب را به همان مثالی که ابن سینا در اشارات مطرح می کند در آثار ارسطو دیده ام.بنابراین مرز ابتکارات و ابداعها را اگر بخواهیم مشخص کنیم باید دقیقأ نه با تخمین ،فلسفه آنها را جمع بندی کنیم که الان در اختیار همه مان در همین ایران هم هست،فکر نمی کنیم متنی از یونان باشد که به فارسی ترجمه نشده باشد.بعد از اینکه اینها را جمع بندی کردیم ،بیاییم کارهای خودمان را هم جمع بندی کنیم و بعد ببینیم اینها چقدرش هنوز به حالت اولیه اش مانده و چقدر ما اضافه کرده ایم و در چه مواردی هم آن مواد اولیه را تغییر داده ایم .چون هر سه نوعش را داریم .هم چیزهایی داریم که در همان حدود اولیه اش حفظ کرده ایم ،هم چیزهایی داریم که تغییر داده ایم و هم چیزهایی داریم که خودمان به آن اضافه کرده ایم.ما در جهان اسلام در مورد فلسفه با یک مشکل روبه رو شدیم وآن اینکه بعد از اینکه غزالی به فلسفه حمله کرد،با مقبولیت خاصی که داشت ،فلسفه در جهان اسلام آسیب پذیرفت.باید گفت:که فلسفه در جهان اسلام هم شروع می شد؛اگر موضوع ترجمه هم در کار نبود باز هم شروع می شد.منتهی آن ترجمه ها هم به ما کمک کردند.اما ار همان اوائل که شروع شده بود مقبولیت و مشروعیت چندانی نداشت،و لذا وقتی یک روحانی منتفذ که سیاستی هم پشت سرش بود ،به آن حمله کرد سخت آسیب دید.بعد ار آن فلسفه در جهان اسلام در واقع نوعی به فعالیت زیر زمینی پرداخت.فلسفه به صورت مستقل دیگر بعد از ابن سینا بعد از حمله غزالی نتوانست پیشرفت کند ،ما آثار ابن سینا را در واقع در خود ابن سینا خاتمه یافته می بینیم،بعد از آن ابن رشد بلند شد ولی اگر دقت کنیم می بینیم که کاری از دستش نیامده و خیلی لرزان در این راه بلند شد،اگر چه شهامت خیلی زیادی به خرج داده اما کار از کار گذشته بود. اما فلسفه زیر زمینی به دو صورت فعالیتش را ادامه داد زیرپوشش دو جبهه و دو جناح مقبول جهان اسلام که یکی کلام بود و یکی تصوف .کلام در میان متشرعان و علمای دین مقبولیت داشت،فلسفه رفت زیر بال آن،در نتیجه ما بعد از آن می بینیم که کلام وسعت پیدا می کند،ما شرح موافق را داریم در هشت جلد که یک دائرة المعارف فکری است،خیلی دقیق و عمیق اما نامش و عنوانش و شیوه اش،کلام است و کلامی.اگر چه قابل مقایسه است با آثار ابن سینا،با شفای ابن سینا ،اما دیگر فلسفه نیست،کلام است.از طرف دیگر هم رفت زیر بال تصوف که در قشر عظیمی از جامعه از مرفهین اهل مسامحه و بعضی تیپهای دیگر رواج گسترده ای پیدا کرده بود که علمای دین حریف آن نبودند.همان غزالی که فلسفه را کوبید،دربست عرفان را تصویب کرد!خودش هم اظهار می کرد که من عارفم و برادرش که از بزرگان اهل عرفان است (احمد غزالی)و عرفان نظری به صورت یک جهان بینی خیلی قوت گرفت.در قرن ششم و هفتم ما آثار صدرالدین قونوی ،و قیصری را داریم که اینها هر کدامشان از نظر جامعیت قابل مقایسه با شفای ابن سینا هستند .دیگر شفای ابن سینا کم رنگ شده بود .انتظار می رفت یک قرن بعد از ابن سینا یک شرح شفای 10 جلدی داشته باشیم،دو قرن بعد اثری از آن بزرگتر داشته باشیم،اما عملأ چنین نشد.اما در مقابل آن ،در کلام و تصوف رشد سریعی را از نظر عرضه یک سیستم معرفتی مشاهده می کنیم،تا می رسیم به قرن دهم که صفویه در ایران حکومت شیعی اعلام کردند و دیدگاههای جدید در این سرزمینها حاکم شد.چون صفویه خودشان گرایش صوفیانه داشتند.دوباره می بینیم که فلسفه ما با رنگ تصوف ظهور پیدا می کند.اصل فلسفه ملا صدرا قابل مقایسه است با شفا ،اما اگر جسارت نشود باز هم شفا نیست و ادامه کار شفا هم نیست،بلکه یک تصوف قرن هفتم و هشتم است.یعنی محصول کار شارحان مکتب ابن عربی از قبیل قونوی و قیصری و جندی و سید حیدر آملی است،به علاوه شفا.یعنی ما شفا را می بینیم که آمد و با آثار ابن عربی ترکیب شد.یعنی :ابن سینا و ابن عربی در یک قبا و در لباس ملا صدرا ظاهر شده اند.در حوزه هامان معمولأ با اقبال و احترام از این کار یاد می کنیم،مثلأ می گوییم :ایشان توانست کلام و عرفان و فلسفه مشاء و اشراق را یک جا جمع کند !اما در واقع در جای خودش بیشتر توضیح می دهم که این جمع کردن کار درستی نبود.البته با احتیاط عرض می کنم و نظر خودم است و"النظر کالخبر یحتمل الصدق و الکذب" من شخصأ معتقدم که با این جمع کردن هر دو را از کار خودش باز می داریم .ما اگر عرفان را فلسفی یا فلسفه را عرفانی کنیم کار درستی نکرده ایم.چون ابزارشان با هم فرق می کند.فلسفه متکی به عقل و ادراکات معمولی است که عرفان در حوزه خودش اینها را اصلأ قبول ندارد .عرفان متکی بر شهود است که فلسفه اصلأ از آن خبر ندارد .ولی خوب ملا صدرا یک عارف بود که فلسفه را هم یدک می کشید در نتیجه هر دو را با هم جمع و جور کرد –البته ار نظر یک عده کار بسیار ظریف و خوبی است-ولی من معتقدم که در آینده تفکیک فلسفه و عرفان از یکدیگر از ضروریات است تا هر یک بتوانند کار خود را بکنند و پیشرفت خود را داشته باشند تفکیک این دو ،به عهده حوزه ها و دانشگاههای ماست.من این نکته را درکتاب عرفان نظری خود به طور مختصر مطرح کرده ام،باز هم می گویم این کار حوزه ها است که هر چه سریعتر عرفان و کلام را از فلسفه جدا کنیم،کلام مان را با اصول و مقدمات و اهداف و اغراض خودش جداگانه مورد بحث قرار بدهیم،فلسفه مان را نیز با اصول و ابزار و مبانی و مقدمات و اهداف خودش جداگانه و عرفانمان را با همان اصول و مبانی و مقدماتش چداگانه مورد بحث قرار دهیم .ما عرفان را به صورت فلسفه مطرح می کنیم و با سخنرانی ها می خواهیم مثلأ عرفان را ترویج کنیم،در صورتیکه عرفان تربیت می خواهد ،سلوک می خواهد این را باید از راه خودش و آنرا هم از راه خودش.
ادامه دارد .
تبیان شماره 13مورخ 1374سال سوم آذر،دی
تهیه وتنظیم از سیدمحمدحسین دریاباری
تبیان: پیرامون ارزش و قیمت فلسفه برای خوانندگان توضیحاتی بفرمایید.
جواب: از آنجائیکه نام فلسفه خارجی و یک کلمه ی یونانی است شاید برای مردم و آنهائیکه اهل فن نیستند زیاد مفهوم نباشد و کارائیش مجهول باشد و ندانند که فلسفه به چه دردی می خورد.فلسفه در حقیقت به معنی دانائی است،اما نه هر دانایی،نوعی دانایی برتر و این نام از آن روز بر این قسمت از دانش بشری انتخاب شد که سقراط گفت:مرا دانشمند منامید،بلکه علاقمند به دانش بنامید.این در میان بزرگان همیشه رسم است به عنوان تواضع می گویند من مثلأ عارف نیستم ولی علاقمند به عرفان هستم.یک مصرح عربی است که می گوید:"احب الصالحین ولست منهم"یعنی نیکان و صالحان را دوست دارم ولی خود جزو آنها نیستم.سقراط می گفت به من بگویید فیلاسوفیا یعنی دوست دار حکمت نه حکیم.<\/h1>
بعضی ها معتقدند که این کلام سقراط یک مقدار هم جنبه ی طنزی دارد،به سوفسطائیان آن زمان که تقریبأجو را در اختیار داشتند و اینها خودشان را دانشمند و محقق می نامیدند و سقراط شاید خواسته خودش را از آنها جدا کند؛نخواسته همان عنوانی که روی آنها بوده این عنوان روی سقراط هم باشد،برای خودش عنوان جالبی درست کرده که من از شما نیستم،من از این تیپ نیستم،من را بگویید دوستدار دانش.
فلسفه چنانکه عرض کردم دانائی است و ارزش دانائی در زندگی انسان بر کسی پوشیده نیست.اما چنانکه قبلأ اشاره کردم فلسفه هر دانائی را در بر نمی گیرد بلکه نوعی دانائی برتر است.ببینید دانش در یک حدی بین انسان و حیوان مشترک است،مثلأیک انعکاس فیزیکی از جهان در قوای ادراکی ما و حیوان هست.ولی انسان با این خاصیت ممتاز است که ادراکش را از جهان می تواند تنظیم کند،جمع بندی کند به صورت قانون و به صورت کلی در بیاورد.یک حیوان ممکن است ،هزار بار از آب داغی یا از آتشی آسیب ببیند،ولی به این قانون نمی رسد که آتش می سوزاند.
حیوان حوادث زیادی می بیند ولی آنها را جمع بندی نمی کند ولی انسان به این می رسد که جهان فانی است ، آیا آغاز دارد یا ندارد؟.این گونه اندیشه ویژگی مهم انسان است و لذا از دیر باز از روزی که ما فلسفه را داشته ایم ،در تعریف انسان گفته انسان جانداری است کلی اندیش.قانون اندیش.ناطق ترجمه تعبیری است از یونان که به معنی حرف زدن نیست بلکه به معنی موجودی است که می تواند قانون بیاندیشد و قانون شناس باشد.این خاصیت انسان است.انسان با این خاصیت با این جهان برخورد می کند.خوب طبیعی است یک سری مسائل جزئی را کشف کند مانند این که آتش گرم می کند، آب سرد می کند،زمستان باید لباس گرم بپوشیم،تابستان لباس نازکتر و سبک تر بپوشیم مثلأ:گندم را کشف می کند به عنوان مواد خوراکی خودش و همین طور کشفیات مختلفش در علوم و فنون مختلف که الان دارد روز به روز به طرف تکامل می رود ،این یک حوزه از کارکرد فکری انسان است که الان به آن می گویند حوزه ی علوم،علوم تجربی ، یک حوزه دیگر از کارکرد انسان است انسان فوق اینها است.یعنی:انسان تنها به این قناعت نمی کند که وسایل خورد و خواب و زندگی و نیازهای معمولیش را برطرف کند،بلکه یک موجودی است که روی کل هستی می اندیشد:هستی چیست؟به قول خواجه شیراز:
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش؟زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست.
و به قول مولوی :روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم.
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمائی وطنم.
این سؤالها ،سؤالهای مهم بشرند زمین و زمان را در اختیار یک انسان بگذار باز هم این پرسشها برای او مهم اند.اگر کسی نان ندارد نان برایش هدف است،ولی یک نفر اگر نان داشت ،آب داشت،زندگی داشت.
ساختمان و ماشین و همه چیز را در حد عالی داشت ،باز هم اگر به این سؤالاتش پاسخ نداشته باشد راحت نخواهد بود.در احوالات شمس آمده که پدرش او را می دید که خیلی دلگیر است.می گفت بچه آبت نیست؟نانت نیست؟چرا ناراحتی؟او می گفت کاش نه آب داشتم نه نان داشتم نه جامه داشتم و کاش همه ی اینها را که دارم،از من می گرفتند ولی به سؤالات من جواب می دادند،من سؤالاتی دارم که تا به پاسخ آنها نرسم هرگز آرام نمی نشینم،و آرام نمی خورم و آرام نمی خوابم.این مختص به یک انسان غربی و یا شرقی نیست و اختصاص به انسان یک عصر هم ندارد.همیشه انسانها این سؤالها را داشته اند و خواهند داشت.فلسفه در یک کلام یک تلاش بشری است برای پاسخ دادن به این گونه پرسشها یعنی:به سؤالات اصلی انسان درباره ی هستی و قوانین حاکم بر کل نظام هستی.این تعریف ساده فلسفه است. ما دیگر از آن تعریفاتی که در همه ی کتاب های فلسفه هست که فلسفه بحث از وجود بماهو وجود،و یا موجود بماهو موجود می کند صرف نظر می کنیم.فلسفه به طور کلی تلاش بشر است برای یافتن پاسخ به پرسشهای اصلی و بنیادی و فراگیرش،درباره ی هستی و قوانین حاکم بر هستی.به طور مطلق.حالا میزان موفقیت در این کار تا چه حد است محل بحث است.اما از آنجائیکه کار،کار بزرگی است،نباید انتظار داشت که نتیجه ی نهایی بزودی به دست آید.به هر حال در راه این کار بزرگ تلاش کردن ارزش دارد که:"کوشش بیهوده به از خفتگی"مولوی اشاره ای دارد به داستان زندانی شدن حضرت یوسف (ع) و در خانه ذلیخا و تلاشش برای رهایی و از آنجا گریزی میزند به تلاش معرفتی انسان که:
گر چه رخنه نیست عالم را پدید لیک یوسف وار می باید دوید.
گرچه عالم همه درهایش ظاهرأ به روی ما بسته است،و هستی همچون رازی نهفته به نظر می رسد اما هرگز انسان به صلاح خود ندیده و نخواهد دید که در راه کشف این راز بزرگ کوتاهی بکند،اما ثمره تلاشش تا حال چه بود؟ این دیگر بستگی دارد به امکانات محدود بشری و بزرگی مسأله و ارزیابی ما از محصول این تلاشها.
تبیان: فلسفه چیست و این دانش از چه زمانی به عنوان یک علم شناخته شده است؟
جواب: ظاهرأ سؤال اول شما این بوده که فایده فلسفه چیست پس بنابراین در سؤال اول هم فلسفه چیست را من جواب دادم و هم ارزش فلسفه را توضیح دادم.اما این سؤال را که فرمودید من یک نکته دیگر را در این باره به شما عرض می کنم:این که فلسفه چه ارزشی دارد؟از قدیم مطرح بود عده ای می گویند فکر نان کن که خربزه آب است.یعنی:ما باید دنبال چیزی باشیم که آبی و نانی داشته باشد.خوب ما با فیزیک مشکلات مادیمان را حل می کنیم،با شیمی مشکلات مادیمان را حل می کنیم . با این علوم از مرحله پیاده روی به مرحله هواپیما سواری می رسیم.ما از چراغ روغنی های قدیم رسیدیم به لامپ و لوستر و امثال اینها.خوب اینها برای مردم محسوس اند. هیچکس فیزیک و شیمی وضعیت و فن جدید یا قدیم را زیر سؤال نمی برد که فایده اش چیست؟ولی فلسفه را همه می پرسند که فایده اش چیست؟ارسطو این را در متافیزیک مطرح کرده است. من متأسفم که بزرگان ما قبلأ این متن را نداشته اند چون متن یونانی است و به زبانهای خارجی هم ترجمه شده بود ولی غالبأ در حوزه ها،زبان خارجی نمی دانسته ایم و از این متن بی خبر بودیم،مثلأ:حتی مرحوم علامه طباطبایی از این متافیزیک ،بوسیله ترجمه های قرن سوم هجری خبر داشت ولی این متن هفت هشت سال است که از اصل یونانی است به وسیله آقای دکتر شریف خراسانی ترجمه شده و در تهران به چاپ رسیده است.در این کتاب ارسطو خود این نکته را مطرح کرده که بشر به دنبال دانش برود برای نتیجه اش می رود که ببیند برای زندگی او نتیجه ای دارد یا خیر؟اما از فلسفه نباید این انتظار را داشته باشیم که مشکلات روز مره زندگی ما را حل کند ،بلکه ما می خواهیم با کوشش فلسفی راز جهان را کشف کنیم زندگی مادی می گذرد و اگر کشف هم نکنیم می گذرد.<\/h1>
حیوانات جهان در این فکر نیستند زندگی هم می کنند!
ارسطو می گوید :پس نمی شود گفت که این دانش ،دانش بشری است،چون بشر یک موجود ناقص است که همیشه به دنبال رفع حوائج خودش است پس نباید به دنبال این دانش برود.
بنابرابن ،این دانش ،دانشی است در شأن خدایان که برتر از نیازهای روزمره اند و یک شوخی هم کرده و گفته خدایان غیورند و کسی که به قلمرو آنها تعدی کند،سرکوبش می کنند.این را از یک شاعر نقل کرده بعد گفته ما نباید حرف شاعران را زیاد جدی بگیریم ،ما باید کار خودمان را بکنیم!برای تذکر به علاقمندان
فلسفه،این دو نکته را داشته باشید در حوزه های ما هم از قدیم یک نوع شایعه بوده که اهل فلسفه زیاد خوشبخت نیست!فقها و علمای دین همیشه با عزت و حرمت زندگی کرده اند ولی اهل فلسفه همیشه در سختی و رنج بسر برده اند.بنابراین موضوع فلاسفه ریشه در متافیزیک ارسطو دارد و شایعه جدید نیست و البته این حرف جنبه علمی ندارد.نکته دوم که جنبه علمی دارد آن است که چرا فلسفه را الهیات می نامند؟این را ابن سینا ،ملاصدرا و همه دانشمندان ما این جور فهمیده اند که چون در فلسفه از خداوند بحث می شود به خاطر این الهیات نامیده می شود و خودشان هم این اشکال را می کردند که بحث خداشناسی جزئی از فلسفه است و همه فلسفه نیست،پس چرا همه را الهیات نامیده اند آیا از باب تسمیه کل به اسم جزء است؟هیچ بعید نمی دانم که این اسم را از متافیزیک ارسطو و ترجمه های قدیم آن گرفته باشند.از آنجا که ارسطو گفته این علم در شأن خدایان است و یک علم الهی است نه علم بشری،یعنی عنوان الهی را برای این علم ،از متافیزیک ارسطو گرفته اند.آن را الهی می نامیم چون دنبال ایده ها و آرمانهای والایی است که فوق مسائل روزمره زندگی انسان است و پیگیری چنین مسائلی در شأن خدایان است و لااقل در شأن انسانهای خداگونه است.ما از افراد عادی انتظار نداریم که زیاد این مسائل را جدی بگیرند.اگر چه آنها نیز نسبت به این مسائل بی تفاوت نیستند.چون هر انسان بی سوادی هم برای خود فلسفه ای دارد گر چه فلسفه اش ترکیبی است از معتقدات آباء و اجدادی اش.
پس تا اینجا این نکته ها را دانستیم که فلسفه چیست؟و فایده فلسفه چیست؟ بعلاوه این دو نکته جهت یادآوری بد نیست-مخصوصأ برای اهل فلسفه-اما مطلب یعدی این که فلسفه از کی آغاز شده است؟با آن تعریفی که من عرض کردم ،جواب این سؤال خود به خود روشن است.چون ویژگی انسان این است که دنبال کلی یابی و قانون یابی باشد پس بی تردید از روزی که انسان به معنی رسمی کلمه در روی زمین پدید آمده است ،حالا پیدایش او به صورتی بوده که در متون مذهبی آمده یا به صورت تکاملی که بعضی از ماتریالیستها مطرح می کنند،ما کاری نداریم ،ولی از روزی که ما از هر طریق در روی کره زمین انسان داشته ایم بی تردید نوعی از تفکر فلسفی با او همراه بوده است. همان انسانهای اولیه هم به قصد شناخت به جهان نگاه کرده اند .که این سقف بلند چیست؟این زمین چیست؟این کوهها و این موجودات روی زمین از کجا آمده و به کجا می روند و برای چه آمده اند؟پس پیدایش فلسفه همراه با پیدایش انسان است.اما فلسفه بصورت تدوین شده به صورت رنگ فلسفی محض اش باید بگویم که از یونان آمده از حدود 2500 سال پیش ،از زمان سقراط و افلاطون و کمی هم جلوتر از آنها .ما فلسفه مدون را با
عنوان رسمی فلسفه از حدود 2500 سال پیش در دست داریم،ولی تفکرات فلسفی به صورت ترکیبی از تعالیم دینی ،سابقه اش خیلی بیش از 2500 سال است شاید بیش از 6یا 7 هزار سال پیش در سرزمین هند و ایران باستان و یونان تفکرات فلسفی وجود داشته است.
تبیان:فلسفه به صورت مدون از یونان بر آمده موقعی که فلسفه به صورت مدون و کتابی در آمده و تنظیم شد مسائل چقدر بوده یعنی در حدود چند تا مسأله داشت؟ اینها به چه مقدار از این نیازها و سؤالهای بشری پاسخ داده اند؟
جواب:در اینجا اول باید یک نکته را توضیح دهیم و آن اینکه تکیه فلسفه بر قوای ادراکی انسان است وبس.برایش نه جغرافیا مطرح است نه دین نه مذهب.همانطور که گفتیم فلسفه یک تلاش انسانی است برای کشف اسرار هستی.این تلاش به هر حال از جائی شروع می شود.از هر جائی که انسان پیدا شود.مثل ریاضیات که یک تلاش بشری است،حالا اول چینی ها شروع کردند یا یونانی ها یا هندی ها،مهم نیست.هر جا اول آغاز می شد،جاهای دیگر هم از آنجا می گرفتند و یا خودشان جداگانه آغاز به کار می کردند.به هر حال فلسفه یا ریاضیات محصول فکر بشرند و فکر بشر چنانکه چنین بوده در یونان هم بوده است.منتهی تدوین فلسفه به صورت رسمی از افتخارات یونانیان است.ما این را انکار نمی کنیم.اما اینکه بعضی ها معتقدند بر آنچه یونانی ها آورده اند دیگرا ن چیزی نیافزوده اند مطلبی است که باید بررسی شود.در حوزه فلسفی ما این سؤال مطرح است که آیا ما غیر از فلسفه یونانی ها خودمان چیزی داریم یا نداریم؟در مورد اینکه یونانی ها خیلی کار کردند جای انکار نیست،ابن سینا در مورد منطق می گوید شما نگاه کنید ببینید بر چیزی که این مرد بزرگ (ارسطو) آورده کسی توانسته چیزی بیافزاید؟ در مورد فلسفه هم وقتی که آدم { متافیزیک }ارسطو را می خواند واقعأ می بیند دریایی از مطلب است.اما مسلمأ دانشمندان اسلامی و دانشمندان اروپایی بسیاری از مسائل را خودشان ابداع کرده اند و بر میراث یونانیان افزوده اند.غربیان در معرفت شناسی و فلسفه علم و منطق جدید کار کرده و مسائل جدیدی مطرح کرده اند.<\/h1>
در جهان اسلام هم ما در تصوفمان از افلاطونیان یونان متأثریم ،ولی خودمان هم خیلی کار کرده ایم .در فلسفه مان از آنها متأثریم ولی خودمان هم خیلی کار کرده ایم.منتهی حدود این کار را مشخص کردن یک مقدار مشکل است.اولأ چنان که عرض کردم تا این اواخر ما منبع دقیقی بر خلاف اروپایی ها از فلسفه یونان در دست نداشتیم،تا درست ارزیابی کنیم.در آثار مرحوم مطهری لیست مسائلی را می بینیم که اینها به عنوان ابتکارات فلسفه اسلام مطرح شده اند.مثلأ :از جمله زیادت وجود بر ماهیت.ولی یکی از دوستان که الان دکتر فلسفه هستند در دوران دانشجویی اش به من گفت:فلانی من همین مطلب را به همان مثالی که ابن سینا در اشارات مطرح می کند در آثار ارسطو دیده ام.بنابراین مرز ابتکارات و ابداعها را اگر بخواهیم مشخص کنیم باید دقیقأ نه با تخمین ،فلسفه آنها را جمع بندی کنیم که الان در اختیار همه مان در همین ایران هم هست،فکر نمی کنیم متنی از یونان باشد که به فارسی ترجمه نشده باشد.بعد از اینکه اینها را جمع بندی کردیم ،بیاییم کارهای خودمان را هم جمع بندی کنیم و بعد ببینیم اینها چقدرش هنوز به حالت اولیه اش مانده و چقدر ما اضافه کرده ایم و در چه مواردی هم آن مواد اولیه را تغییر داده ایم .چون هر سه نوعش را داریم .هم چیزهایی داریم که در همان حدود اولیه اش حفظ کرده ایم ،هم چیزهایی داریم که تغییر داده ایم و هم چیزهایی داریم که خودمان به آن اضافه کرده ایم.ما در جهان اسلام در مورد فلسفه با یک مشکل روبه رو شدیم وآن اینکه بعد از اینکه غزالی به فلسفه حمله کرد،با مقبولیت خاصی که داشت ،فلسفه در جهان اسلام آسیب پذیرفت.باید گفت:که فلسفه در جهان اسلام هم شروع می شد؛اگر موضوع ترجمه هم در کار نبود باز هم شروع می شد.منتهی آن ترجمه ها هم به ما کمک کردند.اما ار همان اوائل که شروع شده بود مقبولیت و مشروعیت چندانی نداشت،و لذا وقتی یک روحانی منتفذ که سیاستی هم پشت سرش بود ،به آن حمله کرد سخت آسیب دید.بعد ار آن فلسفه در جهان اسلام در واقع نوعی به فعالیت زیر زمینی پرداخت.فلسفه به صورت مستقل دیگر بعد از ابن سینا بعد از حمله غزالی نتوانست پیشرفت کند ،ما آثار ابن سینا را در واقع در خود ابن سینا خاتمه یافته می بینیم،بعد از آن ابن رشد بلند شد ولی اگر دقت کنیم می بینیم که کاری از دستش نیامده و خیلی لرزان در این راه بلند شد،اگر چه شهامت خیلی زیادی به خرج داده اما کار از کار گذشته بود. اما فلسفه زیر زمینی به دو صورت فعالیتش را ادامه داد زیرپوشش دو جبهه و دو جناح مقبول جهان اسلام که یکی کلام بود و یکی تصوف .کلام در میان متشرعان و علمای دین مقبولیت داشت،فلسفه رفت زیر بال آن،در نتیجه ما بعد از آن می بینیم که کلام وسعت پیدا می کند،ما شرح موافق را داریم در هشت جلد که یک دائرة المعارف فکری است،خیلی دقیق و عمیق اما نامش و عنوانش و شیوه اش،کلام است و کلامی.اگر چه قابل مقایسه است با آثار ابن سینا،با شفای ابن سینا ،اما دیگر فلسفه نیست،کلام است.از طرف دیگر هم رفت زیر بال تصوف که در قشر عظیمی از جامعه از مرفهین اهل مسامحه و بعضی تیپهای دیگر رواج گسترده ای پیدا کرده بود که علمای دین حریف آن نبودند.همان غزالی که فلسفه را کوبید،دربست عرفان را تصویب کرد!خودش هم اظهار می کرد که من عارفم و برادرش که از بزرگان اهل عرفان است (احمد غزالی)و عرفان نظری به صورت یک جهان بینی خیلی قوت گرفت.در قرن ششم و هفتم ما آثار صدرالدین قونوی ،و قیصری را داریم که اینها هر کدامشان از نظر جامعیت قابل مقایسه با شفای ابن سینا هستند .دیگر شفای ابن سینا کم رنگ شده بود .انتظار می رفت یک قرن بعد از ابن سینا یک شرح شفای 10 جلدی داشته باشیم،دو قرن بعد اثری از آن بزرگتر داشته باشیم،اما عملأ چنین نشد.اما در مقابل آن ،در کلام و تصوف رشد سریعی را از نظر عرضه یک سیستم معرفتی مشاهده می کنیم،تا می رسیم به قرن دهم که صفویه در ایران حکومت شیعی اعلام کردند و دیدگاههای جدید در این سرزمینها حاکم شد.چون صفویه خودشان گرایش صوفیانه داشتند.دوباره می بینیم که فلسفه ما با رنگ تصوف ظهور پیدا می کند.اصل فلسفه ملا صدرا قابل مقایسه است با شفا ،اما اگر جسارت نشود باز هم شفا نیست و ادامه کار شفا هم نیست،بلکه یک تصوف قرن هفتم و هشتم است.یعنی محصول کار شارحان مکتب ابن عربی از قبیل قونوی و قیصری و جندی و سید حیدر آملی است،به علاوه شفا.یعنی ما شفا را می بینیم که آمد و با آثار ابن عربی ترکیب شد.یعنی :ابن سینا و ابن عربی در یک قبا و در لباس ملا صدرا ظاهر شده اند.در حوزه هامان معمولأ با اقبال و احترام از این کار یاد می کنیم،مثلأ می گوییم :ایشان توانست کلام و عرفان و فلسفه مشاء و اشراق را یک جا جمع کند !اما در واقع در جای خودش بیشتر توضیح می دهم که این جمع کردن کار درستی نبود.البته با احتیاط عرض می کنم و نظر خودم است و"النظر کالخبر یحتمل الصدق و الکذب" من شخصأ معتقدم که با این جمع کردن هر دو را از کار خودش باز می داریم .ما اگر عرفان را فلسفی یا فلسفه را عرفانی کنیم کار درستی نکرده ایم.چون ابزارشان با هم فرق می کند.فلسفه متکی به عقل و ادراکات معمولی است که عرفان در حوزه خودش اینها را اصلأ قبول ندارد .عرفان متکی بر شهود است که فلسفه اصلأ از آن خبر ندارد .ولی خوب ملا صدرا یک عارف بود که فلسفه را هم یدک می کشید در نتیجه هر دو را با هم جمع و جور کرد –البته ار نظر یک عده کار بسیار ظریف و خوبی است-ولی من معتقدم که در آینده تفکیک فلسفه و عرفان از یکدیگر از ضروریات است تا هر یک بتوانند کار خود را بکنند و پیشرفت خود را داشته باشند تفکیک این دو ،به عهده حوزه ها و دانشگاههای ماست.من این نکته را درکتاب عرفان نظری خود به طور مختصر مطرح کرده ام،باز هم می گویم این کار حوزه ها است که هر چه سریعتر عرفان و کلام را از فلسفه جدا کنیم،کلام مان را با اصول و مقدمات و اهداف و اغراض خودش جداگانه مورد بحث قرار بدهیم،فلسفه مان را نیز با اصول و ابزار و مبانی و مقدمات و اهداف خودش جداگانه و عرفانمان را با همان اصول و مبانی و مقدماتش چداگانه مورد بحث قرار دهیم .ما عرفان را به صورت فلسفه مطرح می کنیم و با سخنرانی ها می خواهیم مثلأ عرفان را ترویج کنیم،در صورتیکه عرفان تربیت می خواهد ،سلوک می خواهد این را باید از راه خودش و آنرا هم از راه خودش.
ادامه دارد .
تبیان شماره 13مورخ 1374سال سوم آذر،دی
حیوانات جهان در این فکر نیستند زندگی هم می کنند!
ارسطو می گوید :پس نمی شود گفت که این دانش ،دانش بشری است،چون بشر یک موجود ناقص است که همیشه به دنبال رفع حوائج خودش است پس نباید به دنبال این دانش برود.
بنابرابن ،این دانش ،دانشی است در شأن خدایان که برتر از نیازهای روزمره اند و یک شوخی هم کرده و گفته خدایان غیورند و کسی که به قلمرو آنها تعدی کند،سرکوبش می کنند.این را از یک شاعر نقل کرده بعد گفته ما نباید حرف شاعران را زیاد جدی بگیریم ،ما باید کار خودمان را بکنیم!برای تذکر به علاقمندان
فلسفه،این دو نکته را داشته باشید در حوزه های ما هم از قدیم یک نوع شایعه بوده که اهل فلسفه زیاد خوشبخت نیست!فقها و علمای دین همیشه با عزت و حرمت زندگی کرده اند ولی اهل فلسفه همیشه در سختی و رنج بسر برده اند.بنابراین موضوع فلاسفه ریشه در متافیزیک ارسطو دارد و شایعه جدید نیست و البته این حرف جنبه علمی ندارد.نکته دوم که جنبه علمی دارد آن است که چرا فلسفه را الهیات می نامند؟این را ابن سینا ،ملاصدرا و همه دانشمندان ما این جور فهمیده اند که چون در فلسفه از خداوند بحث می شود به خاطر این الهیات نامیده می شود و خودشان هم این اشکال را می کردند که بحث خداشناسی جزئی از فلسفه است و همه فلسفه نیست،پس چرا همه را الهیات نامیده اند آیا از باب تسمیه کل به اسم جزء است؟هیچ بعید نمی دانم که این اسم را از متافیزیک ارسطو و ترجمه های قدیم آن گرفته باشند.از آنجا که ارسطو گفته این علم در شأن خدایان است و یک علم الهی است نه علم بشری،یعنی عنوان الهی را برای این علم ،از متافیزیک ارسطو گرفته اند.آن را الهی می نامیم چون دنبال ایده ها و آرمانهای والایی است که فوق مسائل روزمره زندگی انسان است و پیگیری چنین مسائلی در شأن خدایان است و لااقل در شأن انسانهای خداگونه است.ما از افراد عادی انتظار نداریم که زیاد این مسائل را جدی بگیرند.اگر چه آنها نیز نسبت به این مسائل بی تفاوت نیستند.چون هر انسان بی سوادی هم برای خود فلسفه ای دارد گر چه فلسفه اش ترکیبی است از معتقدات آباء و اجدادی اش.
پس تا اینجا این نکته ها را دانستیم که فلسفه چیست؟و فایده فلسفه چیست؟ بعلاوه این دو نکته جهت یادآوری بد نیست-مخصوصأ برای اهل فلسفه-اما مطلب یعدی این که فلسفه از کی آغاز شده است؟با آن تعریفی که من عرض کردم ،جواب این سؤال خود به خود روشن است.چون ویژگی انسان این است که دنبال کلی یابی و قانون یابی باشد پس بی تردید از روزی که انسان به معنی رسمی کلمه در روی زمین پدید آمده است ،حالا پیدایش او به صورتی بوده که در متون مذهبی آمده یا به صورت تکاملی که بعضی از ماتریالیستها مطرح می کنند،ما کاری نداریم ،ولی از روزی که ما از هر طریق در روی کره زمین انسان داشته ایم بی تردید نوعی از تفکر فلسفی با او همراه بوده است. همان انسانهای اولیه هم به قصد شناخت به جهان نگاه کرده اند .که این سقف بلند چیست؟این زمین چیست؟این کوهها و این موجودات روی زمین از کجا آمده و به کجا می روند و برای چه آمده اند؟پس پیدایش فلسفه همراه با پیدایش انسان است.اما فلسفه بصورت تدوین شده به صورت رنگ فلسفی محض اش باید بگویم که از یونان آمده از حدود 2500 سال پیش ،از زمان سقراط و افلاطون و کمی هم جلوتر از آنها .ما فلسفه مدون را با
عنوان رسمی فلسفه از حدود 2500 سال پیش در دست داریم،ولی تفکرات فلسفی به صورت ترکیبی از تعالیم دینی ،سابقه اش خیلی بیش از 2500 سال است شاید بیش از 6یا 7 هزار سال پیش در سرزمین هند و ایران باستان و یونان تفکرات فلسفی وجود داشته است.
تبیان:فلسفه به صورت مدون از یونان بر آمده موقعی که فلسفه به صورت مدون و کتابی در آمده و تنظیم شد مسائل چقدر بوده یعنی در حدود چند تا مسأله داشت؟ اینها به چه مقدار از این نیازها و سؤالهای بشری پاسخ داده اند؟
جواب:در اینجا اول باید یک نکته را توضیح دهیم و آن اینکه تکیه فلسفه بر قوای ادراکی انسان است وبس.برایش نه جغرافیا مطرح است نه دین نه مذهب.همانطور که گفتیم فلسفه یک تلاش انسانی است برای کشف اسرار هستی.این تلاش به هر حال از جائی شروع می شود.از هر جائی که انسان پیدا شود.مثل ریاضیات که یک تلاش بشری است،حالا اول چینی ها شروع کردند یا یونانی ها یا هندی ها،مهم نیست.هر جا اول آغاز می شد،جاهای دیگر هم از آنجا می گرفتند و یا خودشان جداگانه آغاز به کار می کردند.به هر حال فلسفه یا ریاضیات محصول فکر بشرند و فکر بشر چنانکه چنین بوده در یونان هم بوده است.منتهی تدوین فلسفه به صورت رسمی از افتخارات یونانیان است.ما این را انکار نمی کنیم.اما اینکه بعضی ها معتقدند بر آنچه یونانی ها آورده اند دیگرا ن چیزی نیافزوده اند مطلبی است که باید بررسی شود.در حوزه فلسفی ما این سؤال مطرح است که آیا ما غیر از فلسفه یونانی ها خودمان چیزی داریم یا نداریم؟در مورد اینکه یونانی ها خیلی کار کردند جای انکار نیست،ابن سینا در مورد منطق می گوید شما نگاه کنید ببینید بر چیزی که این مرد بزرگ (ارسطو) آورده کسی توانسته چیزی بیافزاید؟ در مورد فلسفه هم وقتی که آدم { متافیزیک }ارسطو را می خواند واقعأ می بیند دریایی از مطلب است.اما مسلمأ دانشمندان اسلامی و دانشمندان اروپایی بسیاری از مسائل را خودشان ابداع کرده اند و بر میراث یونانیان افزوده اند.غربیان در معرفت شناسی و فلسفه علم و منطق جدید کار کرده و مسائل جدیدی مطرح کرده اند.<\/h1>
در جهان اسلام هم ما در تصوفمان از افلاطونیان یونان متأثریم ،ولی خودمان هم خیلی کار کرده ایم .در فلسفه مان از آنها متأثریم ولی خودمان هم خیلی کار کرده ایم.منتهی حدود این کار را مشخص کردن یک مقدار مشکل است.اولأ چنان که عرض کردم تا این اواخر ما منبع دقیقی بر خلاف اروپایی ها از فلسفه یونان در دست نداشتیم،تا درست ارزیابی کنیم.در آثار مرحوم مطهری لیست مسائلی را می بینیم که اینها به عنوان ابتکارات فلسفه اسلام مطرح شده اند.مثلأ :از جمله زیادت وجود بر ماهیت.ولی یکی از دوستان که الان دکتر فلسفه هستند در دوران دانشجویی اش به من گفت:فلانی من همین مطلب را به همان مثالی که ابن سینا در اشارات مطرح می کند در آثار ارسطو دیده ام.بنابراین مرز ابتکارات و ابداعها را اگر بخواهیم مشخص کنیم باید دقیقأ نه با تخمین ،فلسفه آنها را جمع بندی کنیم که الان در اختیار همه مان در همین ایران هم هست،فکر نمی کنیم متنی از یونان باشد که به فارسی ترجمه نشده باشد.بعد از اینکه اینها را جمع بندی کردیم ،بیاییم کارهای خودمان را هم جمع بندی کنیم و بعد ببینیم اینها چقدرش هنوز به حالت اولیه اش مانده و چقدر ما اضافه کرده ایم و در چه مواردی هم آن مواد اولیه را تغییر داده ایم .چون هر سه نوعش را داریم .هم چیزهایی داریم که در همان حدود اولیه اش حفظ کرده ایم ،هم چیزهایی داریم که تغییر داده ایم و هم چیزهایی داریم که خودمان به آن اضافه کرده ایم.ما در جهان اسلام در مورد فلسفه با یک مشکل روبه رو شدیم وآن اینکه بعد از اینکه غزالی به فلسفه حمله کرد،با مقبولیت خاصی که داشت ،فلسفه در جهان اسلام آسیب پذیرفت.باید گفت:که فلسفه در جهان اسلام هم شروع می شد؛اگر موضوع ترجمه هم در کار نبود باز هم شروع می شد.منتهی آن ترجمه ها هم به ما کمک کردند.اما ار همان اوائل که شروع شده بود مقبولیت و مشروعیت چندانی نداشت،و لذا وقتی یک روحانی منتفذ که سیاستی هم پشت سرش بود ،به آن حمله کرد سخت آسیب دید.بعد ار آن فلسفه در جهان اسلام در واقع نوعی به فعالیت زیر زمینی پرداخت.فلسفه به صورت مستقل دیگر بعد از ابن سینا بعد از حمله غزالی نتوانست پیشرفت کند ،ما آثار ابن سینا را در واقع در خود ابن سینا خاتمه یافته می بینیم،بعد از آن ابن رشد بلند شد ولی اگر دقت کنیم می بینیم که کاری از دستش نیامده و خیلی لرزان در این راه بلند شد،اگر چه شهامت خیلی زیادی به خرج داده اما کار از کار گذشته بود. اما فلسفه زیر زمینی به دو صورت فعالیتش را ادامه داد زیرپوشش دو جبهه و دو جناح مقبول جهان اسلام که یکی کلام بود و یکی تصوف .کلام در میان متشرعان و علمای دین مقبولیت داشت،فلسفه رفت زیر بال آن،در نتیجه ما بعد از آن می بینیم که کلام وسعت پیدا می کند،ما شرح موافق را داریم در هشت جلد که یک دائرة المعارف فکری است،خیلی دقیق و عمیق اما نامش و عنوانش و شیوه اش،کلام است و کلامی.اگر چه قابل مقایسه است با آثار ابن سینا،با شفای ابن سینا ،اما دیگر فلسفه نیست،کلام است.از طرف دیگر هم رفت زیر بال تصوف که در قشر عظیمی از جامعه از مرفهین اهل مسامحه و بعضی تیپهای دیگر رواج گسترده ای پیدا کرده بود که علمای دین حریف آن نبودند.همان غزالی که فلسفه را کوبید،دربست عرفان را تصویب کرد!خودش هم اظهار می کرد که من عارفم و برادرش که از بزرگان اهل عرفان است (احمد غزالی)و عرفان نظری به صورت یک جهان بینی خیلی قوت گرفت.در قرن ششم و هفتم ما آثار صدرالدین قونوی ،و قیصری را داریم که اینها هر کدامشان از نظر جامعیت قابل مقایسه با شفای ابن سینا هستند .دیگر شفای ابن سینا کم رنگ شده بود .انتظار می رفت یک قرن بعد از ابن سینا یک شرح شفای 10 جلدی داشته باشیم،دو قرن بعد اثری از آن بزرگتر داشته باشیم،اما عملأ چنین نشد.اما در مقابل آن ،در کلام و تصوف رشد سریعی را از نظر عرضه یک سیستم معرفتی مشاهده می کنیم،تا می رسیم به قرن دهم که صفویه در ایران حکومت شیعی اعلام کردند و دیدگاههای جدید در این سرزمینها حاکم شد.چون صفویه خودشان گرایش صوفیانه داشتند.دوباره می بینیم که فلسفه ما با رنگ تصوف ظهور پیدا می کند.اصل فلسفه ملا صدرا قابل مقایسه است با شفا ،اما اگر جسارت نشود باز هم شفا نیست و ادامه کار شفا هم نیست،بلکه یک تصوف قرن هفتم و هشتم است.یعنی محصول کار شارحان مکتب ابن عربی از قبیل قونوی و قیصری و جندی و سید حیدر آملی است،به علاوه شفا.یعنی ما شفا را می بینیم که آمد و با آثار ابن عربی ترکیب شد.یعنی :ابن سینا و ابن عربی در یک قبا و در لباس ملا صدرا ظاهر شده اند.در حوزه هامان معمولأ با اقبال و احترام از این کار یاد می کنیم،مثلأ می گوییم :ایشان توانست کلام و عرفان و فلسفه مشاء و اشراق را یک جا جمع کند !اما در واقع در جای خودش بیشتر توضیح می دهم که این جمع کردن کار درستی نبود.البته با احتیاط عرض می کنم و نظر خودم است و"النظر کالخبر یحتمل الصدق و الکذب" من شخصأ معتقدم که با این جمع کردن هر دو را از کار خودش باز می داریم .ما اگر عرفان را فلسفی یا فلسفه را عرفانی کنیم کار درستی نکرده ایم.چون ابزارشان با هم فرق می کند.فلسفه متکی به عقل و ادراکات معمولی است که عرفان در حوزه خودش اینها را اصلأ قبول ندارد .عرفان متکی بر شهود است که فلسفه اصلأ از آن خبر ندارد .ولی خوب ملا صدرا یک عارف بود که فلسفه را هم یدک می کشید در نتیجه هر دو را با هم جمع و جور کرد –البته ار نظر یک عده کار بسیار ظریف و خوبی است-ولی من معتقدم که در آینده تفکیک فلسفه و عرفان از یکدیگر از ضروریات است تا هر یک بتوانند کار خود را بکنند و پیشرفت خود را داشته باشند تفکیک این دو ،به عهده حوزه ها و دانشگاههای ماست.من این نکته را درکتاب عرفان نظری خود به طور مختصر مطرح کرده ام،باز هم می گویم این کار حوزه ها است که هر چه سریعتر عرفان و کلام را از فلسفه جدا کنیم،کلام مان را با اصول و مقدمات و اهداف و اغراض خودش جداگانه مورد بحث قرار بدهیم،فلسفه مان را نیز با اصول و ابزار و مبانی و مقدمات و اهداف خودش جداگانه و عرفانمان را با همان اصول و مبانی و مقدماتش چداگانه مورد بحث قرار دهیم .ما عرفان را به صورت فلسفه مطرح می کنیم و با سخنرانی ها می خواهیم مثلأ عرفان را ترویج کنیم،در صورتیکه عرفان تربیت می خواهد ،سلوک می خواهد این را باید از راه خودش و آنرا هم از راه خودش.
ادامه دارد .
تبیان شماره 13مورخ 1374سال سوم آذر،دی
تهیه وتنظیم از سیدمحمدحسین دریاباری